شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم
شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم

فاضل نظری

با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی

روی ماه خویش را در برکه می‌دیدی ولی
سهم ماهی‌های عاشق را چه خوش پرداختی

ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی

من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی

ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی

#فاضل_نظری 

ساحل

این طرف مشتی صدف ،آنجا کمی گل ریخته
موج،ماهــی های عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره است
بعد از این در جــــام دریا ماه کامل ریخته

مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است
زندگـــی در کـــام ما زهــــر هلاهل ریختـــه

هر چه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند
حال، صدها دام دیگـــر در مقـــــابل ریخته

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هر کجـــا پا میگذارم دامنـــــی دل ریخته

عارفـــی از  نیمه راه تحیـــــر بازگشت
گفت ،خون عاشقان منزل به منزل ریخته

اندوه دل کندن

به دریا می‌زنم شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر 

من از روزی که دل بستم به چشمان تو می‌دیدم 
که چشمان تو می‌افتند دنبال دلی دیگر

به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می‌دانم 
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر 

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می‌بینم 
مرا می‌ساختند ای کاش از آب و گلی دیگر

طوافم لحظه‌ی دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر

به دنبال کسی جا مانده از پرواز می‌گردم
مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر!

فاضل نظری


مثل عکس رخ مهتاب

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

 آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست 


مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

 در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست


 آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد 

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست


 بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است

 مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


 باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

 وسکوت تو جواب همه مسئله هاست


 شعر از آقای فاضل نظری

زرین تر از خورشید

سکه‌ی این مهر از خورشید هم زرین‌تر است

خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین‌تر است

 

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت

می‌روی اما بدان دریا ز من پایین‌تر است

 

ما چنان آیینه‌ها بودیم، رو در رو ولی

امشب این آیینه از آن آینه غمگین‌تر است

 

گر جوابم را نمی‌گویی، جوابم کن به قهر

گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین‌تر است

 

سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکن

بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین‌تر است.

 

"فاضل نظری"


تصویر تو

هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد

 آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد 


 گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم 

به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد 


 خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند  

تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد


 من دهان باز نکردم که نرنجی از من 

مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد 


 دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند 

بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد. "


فاضل نظری