بعد از. ظهر. یه سری به صفحات قبلس وبم زدم
حق داره انگار اینقدر طرفدار های وبلاگم کم شده
یه سری از دست نوشته هام رو خوندم
وای که چقدر لفظ حرف زدنم توی این دو سه ماه عوض شده خدا
چقدر با مزه و شاد بودم و بهم خوش میگذشت ولی حالا چی
هفته یه بار میتونستم ببینمش ولی حالا چی
میدونستم کجا پیدتش میکنم میدونستم میبینم حالا چی
الان یکی دو هفته ای هست از خونه نرفتم بیرون
دیگه اعصاب درس خوندن رو هم ندارم کلافه شدم
امروز که مامانم بد قولی کرد ولی فردا شده تنها هم برم باید برم
اصلا مگه من از یاران وفادار هموسو ام تا پای جان نگهبانی بدم تو خونه دزد نیاد
به درک بابا به درک لعنتی فردا جمعه ست
مطمعنم یه بهونه ای جور میکنن
مگه من زندونی اینام اصلا
الان اگه امتحانا رو در نظر نگیریم یه ماهه از خونه بیرون نرفتم
امروز یه آزمون از خودم گرفتم ولی بعدش کلا اعصاب درس نداشتم
اصلا نتونستم درس بخونم