سلام الان که این رو می نویسم ساعت سه و نیم شبه و من خوابم نمی بره حالم خوش نیست اعصابم داغونه نمی دونم باز چه مرگمه این جا الان بارونه یه دقیقه خیلی تند بارن میاد. بعد قطع میشه هوا امشب خیلی تاریکه غیر. عادی تاریکه لامپ توی کوچه روشنه ولی ابر ها خیلی کلفتن تاریکه حتما سرد هم هست صدای سگ ها با صدای ساعت قاتی میشه بیرون دارن زوووزه میکشن
همه چیز واسم رنگ باخته حالم خوب نیست چیزی نمونده تا صبح شاید ...
دلم نمی خواد بخوابم اگه نخوابم چشام ورم میکنه فردا ولی به درک فردا بازم خورشید از پشت کوه ندبه درمیاد و. پشت یافته هم غروب میکنه همیشه یه فردایی هست
حاجی گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: حاجی اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است.
برادرم که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
دیگری خندید و گفت: وام
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
خنده تلخی کردم و گفتم: نه
اما فهمیدم...
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف
لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت:
کنار سیب و رازقی
نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی
بی خبر از دلبستگی
عاشقم
ابر شدم صدا شدی
شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی
عشق شدم تو غم شدی
لیلای من دریای من
آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو
گم شده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو
گم گشته در بارون تو...