شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم
شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم

اندوه دل کندن

به دریا می‌زنم شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر 

من از روزی که دل بستم به چشمان تو می‌دیدم 
که چشمان تو می‌افتند دنبال دلی دیگر

به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می‌دانم 
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر 

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می‌بینم 
مرا می‌ساختند ای کاش از آب و گلی دیگر

طوافم لحظه‌ی دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر

به دنبال کسی جا مانده از پرواز می‌گردم
مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر!

فاضل نظری


اسیدانه

دلواپسی ام نیست چه باشی، چه نباشی 
احساس تو کافی ست چه متن و چه حواشی  

از خویش گذشتم، ببرم خاک کن، اما 
شعرم چه؟ نه! بی ذوق مبادا شده باشی 
 
می خواستم از تو بنویسم که مدادم 
خندید: چه مانده است مرا تا بتراشی
 
مجموعه آماده ی نشرم-خبر بد
یک خالی پر، خط به خطش روح خراشی  

شصت و سه [سن شاعر] غزل له شده در زلزله ی من
شصت و سه نفس، شصت و سه حس متلاشی 
  
نفرین نه، سؤال است: چگونه دلت آمد-
بارانم! اسیدانه به من زخم بپاشی