شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم
شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم

وای باران

وای، باران؛

باران،

شیشه پنجره را باران شست .

از دل من اما،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

می پرد مرغ نگاهم تا دور،

وای، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست .

خواب رویای فراموشی‌هاست !

خواب را دریابم،

که در آن دولت خواموشی‌هاست .

من شکوفایی گل‌های امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می‌گوید :

گر چه شب تاریک است

دل قوی دار،

سحر نزدیک است.