شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم
شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم

۱۲۸۶

سلام وبلاگ جونم برای بار هزارم دارم بهت میگم هیچی مثل تو نمیشه برام ...یه لحظه شک کردم اینو بهت بگم نه این که مطمعن نباشم فقط ترسیدم توهم یهو عوض بشی میدونی خوشحالم که آدم نیستی...امروز روز عجیبی بود صبح عجیبی داشت صبح لطیف و قشنگش  با صدای قشنگ به هم خوردن برگای سه تا سپیدار بالای کوچمون ...بالاخره بعد از یکسال بی خبری ازش خبر گرفتم میدونی یه سال مدت زیادیه چهار سال هم مدت زیادیه +گاهی خودمو نمیشناسم +دستامو مشت میکردم و با خونسردی صحبت میکردم از کی تا حالا این همه صبور شدم ؟ اسمشو راحت شنیدم و راحت تلفظ کردم که البته شنیدنش بیشتر درد داشت.. وای خدایا باورم نمیشه دوست صمیمیش به من گفت ازش خبر نداری؟ گفتم ینی اینقد ازش بی خبری؟ دم مامانش گرم خیلی کار درستی کرده ک منزویش کرده فقط رد پای اون لعنتی از زندگیش پاک بشه انگار کل دنیارو بهم دادن ولی مامانش تا کی میتونه قایمش کنه اون احتیاج داره راه درستو غلطو بهش نشون بدن کاش میتونستم سعیمو بکنم ولی حیف ...تازه بعد از یکسال میفهمم که نبودنم از بودنم بهتره این حقیقت درد داره ولی نمیدونم چرا انقده صبورم ، میدونی من به فکر تعمیرشم نه تعویضش یادش به خیر یه عروسک تک شاخ داشتم که هر روز پاهاشو میدوخم و هی پاره میشد هیچ وقت حاظر نشدم با وجود وضع خرابش بندازمش دور چون خدایی اون تکشاخو دوس داشتم ...خدایا به هرحال مرسی

نظرات 1 + ارسال نظر
E 1398/02/14 ساعت 18:02 http://bbaroonii.blogfa.com/

این نشون میده که چقدر تو این راه بزرگتر و عاقل تر شدی...
خوبه که حالت خوبه...
خداروشکر...

فدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد