دیشب ساعت شیش صبح خوابیدم
پدرم در اومد اینقدر زیست خوندم
حساب کردم طی سه روز 25 ساعت زیست خوندم
الان از سر جلسه بر میگردم
زیادم خوب ندادم خیلی سخت بود .من این همه درس خوندم آخرش یه عده برگه عوضی میکردن
سوالای نهایی هم که همش لو میره
بعد جلسه با دوستم یه کم قدم زدیم خیلی چسبید
خلاصه الان دارم میترکم
ولی خوب دیگه تموم شد راحت شدم
آتش معرکه بالاست پی دود برو
هر کجا حضرت دادار که فرمود برو
در پی گنگ ترین حلقه ی مفقود برو
تو که رفتی پی تاب و تپش رود برو
به قدم های اسیر لجنم فکر نکن ...
دیشب ساعت پنج و نیم خوابیدم ساعت هفت بیدار شدم مردم اینقده دینی خوندم ولی با این حال بیست نمیشم خیلی پام درد میکنه خواستم تنها نیام خونه ولی خو سگ محل شدم تنها اومدم الانم خیلی خستم هم چنان داغونم ولی خو یه کم از لحاظ روحی بهترم همیشه آخرش با خودم کنار میام نمی تونم بخوابم باید زیست بخونم خو دیگه خدافظ