دیشب ساعت پنج و نیم خوابیدم ساعت هفت بیدار شدم مردم اینقده دینی خوندم ولی با این حال بیست نمیشم خیلی پام درد میکنه خواستم تنها نیام خونه ولی خو سگ محل شدم تنها اومدم الانم خیلی خستم هم چنان داغونم ولی خو یه کم از لحاظ روحی بهترم همیشه آخرش با خودم کنار میام نمی تونم بخوابم باید زیست بخونم خو دیگه خدافظ
سلام فاطمه خانوم. بگو حالا...
هیچی بابا همون درد همیشگی که قبلا هم بودش ولی خو حل شد خدارو شکر بالاخره باید با خودم کنار میومدم کم پیش میاد اونقدر عصبانی شم ولی بعضی موقع ها آدمه دیگه فیوز میپرونه بعد یه حرفایی میزنه که بعد پشیمون میشه ولی خو آدم از همه انتظار یه چیزایی رو داره بجز خدا چی بگم والا خدا هم از روی خیر خواهی بد رو میده تا بدتر رو نده آخرشم از هر کی بخوری تهش جز خدا پناهی نیست حتی اگه اون شخص خودش باشه
خدا هیچ وقت هیچ وقت بد واسه بندش نمیخواد اگه بعضی چیزا رو نمیده برا اینه که به صلاحت نیست و شاید میخواد یه چیز خیلی خیلی بهتر از اون بهت بده...
این که از هیچ کس جز خدا انتظار نداشته باشی خیلی بهتره حداقلش اینه که اگه کاری کنن یا نکنن ناراحت نمیشی.
خلاصه همه چیز بسپار به خودش و صبر کن درست میشه...
توکلت به خدا باشه...
در پناه خدا باشی..
خدانگهدارت.
باشه مرسی
قشنگ فهمیدم این باشه یعنی باشه تو خوبی
به هر حال امیدوارم خدا اینقدر خوشبختت کنه که غصه جرات نکنه طرفت بیاد...
در پناه خدا موفق باشی...
این باشه ینی باشه دیگه معنی دیگه ای نداره
انشاء الله خدا به خودت هم صبر عاجل عنایت بفرماید