شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم
شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم

گل

هنر عکاسیم رو کیف می کنید ؟

ینی این همه هنر مندی....

توبه

قبرها، پر است از جوانانى

 که میخواستند در پیری توبه کنند...

زرین تر از خورشید

سکه‌ی این مهر از خورشید هم زرین‌تر است

خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین‌تر است

 

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت

می‌روی اما بدان دریا ز من پایین‌تر است

 

ما چنان آیینه‌ها بودیم، رو در رو ولی

امشب این آیینه از آن آینه غمگین‌تر است

 

گر جوابم را نمی‌گویی، جوابم کن به قهر

گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین‌تر است

 

سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکن

بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین‌تر است.

 

"فاضل نظری"


صبوری

دانلود آهنگ بسیار زیبای محسن چاوشی 

به نام صبوری 

دانلود از اینجا 


متن آهنگ:


آهای تو که این همه دوری از من
این روزا در حال عبوری از من

آهای تو که فکر می کنی سوزوندی 
دار و ندارم و با دوری از من

طاقت نداری ببینی میدونم 

این همه طاقت و صبوری از من


ستاره هات میگن پشیمون شدی

 میخوای بگی که غرق نوری ازمن


فکر نکنم بشه با صدتا دریا

 این همه نفرت و بشوری از من


نمیدونم میخای با قلب سنگی

 دل ببری بازم چه جوری از من



پشیمونیت فایده نداره دیگه 
چشات باید بارون بباره دیگه
 

:-)


خودم کشیدم اینو 

خوشگله عایا؟

شعر سپید

باور کنید 

     اگر 

چرت و پرت هایتان را  

      اینجوری   

             اینجوری  

                     اینجوری 

     بنویسید

تبدیل به شعر

                   نمی شود 

        باور کن


چه کم تر داشتم؟

من چه از آن مرده‌ی در گور کمتر داشتم؟

 من که جای دل گلایول‌های پرپر داشتم 


من که در اندیشه‌ی اما، اگرها سال‌ها 

خاطرم را، خاطراتم را مکدر داشتم 


هرکس آمد ضربه‌ای بر من زد و از من گذشت 

من شباهت‌های بی‌مانند با در داشتم


 بعد من هر گل که می‌روید، گواهی می‌دهد

 من که افتادم به پای تو چه در سر داشتم


 شانه‌هایت را برای گریه کردن دوست… نه! 

من سر از زانوی تو ای غم، اگر برداشتم؟ 


می توانستم از این تنها شدن‌ها جان به در…

 می توانستم اگر یک جان دیگر داشتم 

تو هم شاید نمیدانی

دلم خوش نیست غمگینم . . .  
 
        کسی شاید نمیفهمد کسی شاید نمیداند . . .
                 
               کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی 

                      تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی :
                   
                            عجب احساس زیبایی … ! تو هم شاید نمیدانی...

عبید زاکانی

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»گفت:.... 

می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم

خخخخ

میخوام از غم دوریت گریه کنم ولی،


یاد قیافت میفتم خندم میگیره

 
 

کاسه های برعکس

خدایا...

 

باران رحمت تو همیشه میبارد...

 

مشکل از ماست که کاسه هایمان را برعکس گرفته ایم...


راه

گاهى … 


دلت ”به راه” نیست!!


ولى سر به راهى …


خودت را میزنى به “آن راه” و میروى…


و همه، چه خوش باورانه فکر میکنند.. که تــو..


“روبراهى”….


چهار صبح


اینا خوبه نسل جدید ساعت چهار صبح ناهار   می خورن خخخ

-

کاش باورش می شد منم آدم هستم و زبون آدمیزاد رو میفهمم ...این راهش نبود ...کاش