آنها گروهی از داروها هستند که از اسید باربیتوریک گرفته می شوند. این داروها بر روی سیستم عصبی مرکزی به عنوان آرام بخش عمل می کنند و قادر به ایجاد طیف گسترده ای از اثرات مغزی هستند.
عملکرد باربیتوراتها بر روی سیستم عصبی مرکزی می تواند از آرام بخشی خفیف تا بیهوشی کامل ایجاد کند. اثر ایجاد شده بستگی زیادی به دوز داروی مصرفی دارد.
اگرچه عملکرد اصلی باربیتورات ها آرام بخشی است ، اما از این داروها به عنوان داروهای ضد درد ، خواب آور و ضد تشنج نیز استفاده می شود ، زیرا آنها قادر به انجام چنین اثراتی در سطح مغز هستند.
به همین ترتیب ، باربیتورات ها با ایجاد اثرات ضد درد بر روی بدن مشخص می شوند ، اگرچه چنین اثراتی ضعیف بوده و خیلی دائمی نیستند ، بنابراین معمولاً برای اهداف بیهوشی درمانی استفاده نمی شوند.
در حال حاضر بحث های قابل توجهی در مورد نقش باربیتورات ها به عنوان داروهای روان درمانی وجود دارد. این مواد از نظر جسمی و روانی پتانسیل بالایی برای اعتیاد دارند و عوارض جانبی زیادی ایجاد می کنند.
مکانیسم عملکرد باربیتورات ها
باربیوتورات ها مواد محلول در چربی هستند که به راحتی در چربی بدن حل می شوند. این ماده از طریق تجویز در بدن به جریان خون می رسد.
باربیتورات ها به عنوان یک ماده روانگردان ، از طریق خون به مناطق مغز می روند. آنها به راحتی از سد خونی مغزی عبور می کنند و وارد مناطق خاصی از مغز می شوند.
در سطح مغز ، باربیتورات ها با انجام چندین عمل در سلول هدف خود ، یعنی روی سلول های عصبی ، مشخص می شوند
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیرگاهی است که در خانهٔ همسایهٔ من خوانده خروس،
وین شب تلخ عبوس
میفشارد به دلم پای درنگ.
دیرگاهی است که من در دل این شاهم سیاه،
پشت این پنجره بیدار و خموش
مانده ام چشمبهراه،
همه چشم و همه گوش:
مست آن بانگ دلاویز، که میآید نرم
محو آن اختر شبتاب که میسوزد گرم
مات این پردهٔ شبگیر که میبازد رنگ…
آری این پنجره بگشای که صبح
میدرخشد پسِ این پردهٔ تار.
میرسد از دل خونین سحر بانگ خروس.
وز رخ آینهام میسترد زنگ فسوس:
بوسهٔ مهر که در چشم من افشانده شرار،
خندهٔ روز که با اشک من آمیخته رنگ
نوشتم یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن چشم ها بیشتر ازحنجره ها میفهمند و اون دیگه صندلیمو با لگد پرت نکرد وسط سالن ...روی صندلیم نوشت سه سال عا...سه سال شکست فکر کرد دستخطش رو نمیشناسم چرا باید بیام چنین جمله هایی رو بنویسم ؟ میترسم یادم بره؟
خواب دیده ام
که از پشت پنجره ی صبح
برایت قاصدکی چیده ام
و ماه
در دستان تو شکوفه داده است
امروز صبح که بیدار بشوم
از ابر ها کبوتری خواهم ساخت
برای تو
# فاطمه نادریان
اینجا نوشتم تا یادم بیارتت وقتی هیچ کس نبود خاطراتتو یادم بیاره :)
با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی
روی ماه خویش را در برکه میدیدی ولی
سهم ماهیهای عاشق را چه خوش پرداختی
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی
من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
میتوانستی نتازی بر من، اما تاختی
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی
#فاضل_نظری
یادت میاد یه بار یهویی چشممون خورد تو چشم هم اومدم بیرون دوبار تصادف کردم؟