شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم
شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم

به اولین صبح پس از پایان جنگ می مانی


تنها منم که می دانم

چرا اغلب اوقات ساکتی

به اولین صبح
پس از پایان جنگ می مانی
آرامی و زیبا
اما
غمگین

به اولین صبحانه
در اولین روز صلح شبیهی
شیرینی و دلچسب
اما
تنها با گریه می توان به تو دست زد

حسن آذری


شعر

با بغضِ شکسته ابرها می بارند

آهسته به روی قبرها می بارند


ماندن دگر آرزوی آدم ها نیست

از کاسه تمام صبرها می بارند


#م. مزیدی#


خواب دیده ام


 

خواب دیده ام

که از پشت پنجره ی صبح 

برایت قاصدکی چیده ام

 و ماه 

در دستان تو شکوفه داده است

امروز صبح که بیدار بشوم

از ابر ها کبوتری خواهم ساخت

برای تو


 # فاطمه نادریان

فاضل نظری

با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی

روی ماه خویش را در برکه می‌دیدی ولی
سهم ماهی‌های عاشق را چه خوش پرداختی

ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی

من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی

ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی

#فاضل_نظری 

سعدی


آسوده خاطرم

که تو

در خاطر منی ...

​​​​​​​

#سعدی

دلبرا

 

دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند

سروران بر در سودای تو خاک قدمند 

پس از شوخی تلخ دنیا

هزاران مهاجر در افکار من لانه کردند
و خونِ مرا جرعه جرعه به پیمانه کردند

خودم دیده ام کارِوانِ ابابیلیان را 
به خون سرخ کرده اند سامانیان، مولیان را

شمایی که در سر سرِ ذِبح آینده دارید 
پس از شوخی تلخ دنیا شما خنده دارید

علیرضا آذر 

هر چند تو تا بودی

هرچند تو تا بودی

 خون ریختنی‌تر بود 

از خواهرِ مغمومم سیگار تنی‌تر بود

 هرچند تو تا بودی

 هر روز جهنم بود

 این جنگِ ملال‌آور بر عشق مقدم بود 

هرچتد تو تا بودی ساعت خفقان بود و 

حیرت به زبان بود و 

دستم به دهان بود و

 چشمم به جهان بود و 

بختک به شبم آمد

روزم سرطان بود و

 جانم به لبم آمد 

هرچند تو تا بودی دل در قدَحش غم داشت 

 خوب است که برگشتی،

این شعر جنون کم داشت

مثل عکس رخ مهتاب

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

 آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست 


مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

 در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست


 آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد 

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست


 بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است

 مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


 باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

 وسکوت تو جواب همه مسئله هاست


 شعر از آقای فاضل نظری

ساز مخالف


  شک ندارم یار من سررشته اش موسیقیاست  

.            بس که با احوال من ساز مخالف میزند...

این یکی به دست من خواهد شکست

قهوه را خورد و فنجان را شکست

چای را نوشید و لیوان را شکست

عاشقش بودم دل من را شکست

او نمک خورد و نمکدان را شکست

حال او هست لایق انچه که هست

لایق بودن با ادمهای پست

من هم مست از می و سیگار بدست

زیر سیگاریم کجاست؟! یادم امد لعنتی انرا شکست!

پر ز خاکستر شده این قاب عکس.... راستی عکسمان را یادت که هست؟؟

این یکی بدست من خواهد شکست..