شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم
شلوغ پلوغ

شلوغ پلوغ

درهم بر هم

لباس گرم

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد
 به او گفت آیا سردت نیست
 نگهبان پیر گفت چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم 
پادشاه گفت اشکالی ندارد من الان به داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباسهای گرم مرا بیاورند
 نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد اما پادشاه به محض ورود به قصر وعده اش را فراموش کرد 
صبح روز بعد جسد پیرمرد را که در اثر سرما مرده بود در قصر پیدا کردند که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای در آورد.

یه وقتایی یه سری آدما یه وعده هایی واسه دل داری به آدم میدن اما نمیدونن وعده های دروغشون چه بلایی سر آدم میاره
نظرات 3 + ارسال نظر

سلام دوست عزیزم
ممنون که سر زدی وبلاگم
و پست لباس گرم شما داستان این روزهای منه
وعده هایی که خرمن خرمن داده میشه بدون کمترین توجهی به عمل کردنش

آخییی پس هم دردیم
این داستان یه پدری از من درآورد که نگو

سردی هوا کثل بعضی از ادمهاست که تو دلشون محبتی ندارند اما به کلام و زبان گرم و دلنشینند. اما هر چقد رهم که پیر باشی و تجربه کرده باشی دلت به مهربونی گرم میشه و یهو تکیه رو از خودت بر میداری و به مهربونی دلگرم میشی. اما دریغ از سردی روزگار.

سردی هوا که مثل بعضی...
ایراد تایپی بد دردیه

E 1396/07/29 ساعت 16:54

امان ازاین وعده های تو خالی

آخ گفتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد